روح بزرگ

ساخت وبلاگ

می باری بر سرزمین دلهایی که

امیدشان به بارش مهربانی هاست...

نور می پاشی  به دنیای تاریکی که

خفقانش

 اشک از دیدگان جاری میکند..

گرما میبخشی

 به کاشانه ی سرما زده ای که

حسرت های زیادی در آن رخنه کرده..

حسرت شادی

حسرت راه رفتن

و دویدن

حسرت کار کردن..

عاطفه ی عزیز...

آن گاه که دستی میشوی  برایشان

نیرویی پرتوان و قدرتمند تر

 در دستان تو زاده میشود..

آنگاه که پایشان

و هم قدمشان میشوی

جای گام هایت

 بر پهنه ی آسمانها نقش می بندد..

 

تو از کدام قبیله ای؟

از قبیله ی خورشیدی

و از تبار باران...

در قبیله ی خورشید

عشق، حرف اول را میزند..

باران خالصانه می بارد

یکرنگ و با شکوه

تو هم خالصی و هم با شکوه..

خلوص تو در خودگذشتگی هایت

شکوه تو در عزم و اراده ات

و عشقِ تو، در لبخند همیشگیت

موج میزند...

آنگاه که لنز دوربینت را  باز میکنی

تا گوشه ای از این دنیای زیبا را

در قاب تصویر

 به دست خاطره ها بسپاری

یاد و نامت را

برای همیشه ماندگار میکنی..

 

آنگاه که از مهرت

این ودیعه ی الهی

بدون منت و چشم داشت

به  توانمندان شهرت میبخشی

بدان ،و واقف باش

بوی مهربانی

 در هوای شهرت پیچیده میشود...

وقتی دستان نوازشگرت  را

در دستان فاطمه

 مرضیه و افسانه

معصومه و نازنین زهرا

میگذاری

جانی دوباره  وجودشان را میگیرد..

وقتی  محمد عزیز را

با لبخندت نظاره میکنی

و بغضت را به اعماق قلبت میکشانی

فرشتگان، اشک می ریزنند از این مهر..

وقتی  تمام غم های دخترانه ات را

 پشت دیوار مهربانی

پنهان میکنی

تا با دستان پر سخاوتت، دیوار آرزوهای

این فرشته های بال شکسته را

بنا کنی

غم از دلشان رها میشود

و در دلشان آرزوی پرواز میکنند...

آنگاه که نماز عشق را

 در جمعشان میخوانی

و به انسانیت اقتدا میکنی

بلبلان، آوای  مهربانی را

در بوستان  شهر

چلچله میکنند..

و آنگاه که سفره ی افطار میگسترانی

و چادری پر از عشقِ حسین(ع)

 در مسیر دسته ی عباس برافراشته میکنی

و راهیِ مشهد میشوی

صدای تپشِ قلبِ توانمندانِ شهرت

به عرشِ خدا میرسد..

آنگاه که زاد روز فرشته ای را

 به جشن مینشینی

تمامتان از این شور و از این جشن

به اوج شادی میرسید..

آنگاه که تمام خوشی ها و شادی هایت را

در اوجِ جوانی

با معلولین، قسمت میکنی

روحت، بزرگ و بزرگتر میشود..

آنگاه که دنیایِ شیرینی، با عشق

برای عزیزانِ توانمند

در دلشان میسازی

قلبت بزرگ و وسیع تر میشود..

وقتی  که تو را در کنارشان میبینند

روحشان صیقل میگیرد

و دلشان گرم میشود..

زمانی که مادر، تو را به دنیا آورد

نامت عاطفه نهادند...

تا نماینده مهر و مهربانی شوی

 بروی خاکِ شهرت..

آنگاه که  خدا از روحش در تو دمید..

عشقی سرشار از خلوص

در جانت روان کرد

تا انسانیت در تو هویدا باشد

تا همیشه ی تاریخ..

 

این ناتوان قلم

هر چه که بنویسد و ثبت کند

نمی تواند تمام و کمال

 حق مطلب را ادا کند..

هر چه که واژه بگویم

گویای روح بزرگ

و قلب مهربانتان نمی شود..

هر چه که بنویسم

کم است و کم است

در برابر

 قامت دنیای بزرگ و شیرینتان..

عاطفه ی  مهربان!

گل لبخندت همیشه شکوفا..

و مهربانی های وجودت،

 همیشه جاری..

 دستانت، همیشه پرتوان ..

و قلبت همیشه سبز و دریایی...

 

آوایِ کویر

 


رویای سبز...
ما را در سایت رویای سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avayekaviro بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:05